كاستي هاي كتابهاي درسي ايران وكودكان غيرفارس

یازار : irancell-ir

كاستي هاي بهره برداري از كتابهاي درسي ايران در آموزش كودكان غيرفارسي زبان

مينو اميرقاسمي

      ايران را از نظر تركيب اقوام مختلف و زبانها و لهجه هاي گوناگون، مي توان جزو يكي از غني ترين سرزمين ها دانست. چنين تنوع قومي و زباني، هيچ گاه وحدت ملي آن را خدشه دار نكرده، مگر اين كه تغييراتي در مرزهاي سياسي آن صورت گرفته باشد.

     اقوام مختلف، با زبانها، لهجه ها، عادات، آداب و حتي مذاهب گوناگون توانسته اند تحت يك حكومت واحد و درون مرزهاي سياسي و جغرافيايي واحدي به سر برند و در وسعت فرهنگي عميق و ديرينه خود، تني واحد باشند. فرهنگي كه حتي توانسته است شمشيرهاي تيز حكومت هاي مهاجم بيگانه را نيزكُند كند و قدرت هاي نظامي آنان را زير سلطه قدرتمند خويش منكوب سازد. اين امر از سويي ديگر، قدرت پذيرش گوناگوني ها را در وحدت ملّي واحدمان نشان مي دهد و نهايتا اين كه، اين گوناگوني ها به خودي خود هيچ لطمه اي به آن اتحاد ملي نزده است.

     با توجه به اينكه مساله سواد و خواندن و نوشتن در قرون گذشته صورت عمومي نداشت، تا دير زماني، تنوع زباني، مشكلي جدي به وجود نمي آورد و زبان رسمي متداول در هر دوره اي، مي توانسته بدون لطمه زدن به زبانهاي ديگر، نياز حكومتيان و باسوادان معدود را بر آورد، در دوره هاي متاخرتر كه سواد شكل عام تري مي يابد، ارتباطات مختلف، نزديك تر، پيچيده تر و گسترده تر مي شود، طبعا نياز به يك زبان رسمي قوي تر چهره مي نمايد. مشكلاتي از قبيل عدم توان آموزش زبان رسمي به طور اصولي و امثال آن از يك طرف و دلايل متعدد ديگري كه اساسا سياسي بود، از طرف ديگر، لزوم وجود يك زبان رسمي را كه بتواند سواد را به طور عمومي تر بين مردم ببرد و وظايف رسمي خود را عملي كند، با عوامل ديگري چون مساله وحدت ملي، تقويت حكومت مركزي و غيره در هم آميخت و حتي در مقاطعي همان زبان رسمي مشكل گشا، به عنوان ابزاري براي سركوب طغيان هاي كوچك و بزرگ سياسي عليه حكومت مركزي و نيز به عنوان شاخص حس وفاداري يا بي وفايي ملي و امثال آن انتخاب شد. تا چه حد اين انتخاب صحيح بود و تا چه حد توانست اهداف ياد شده را تحقق بخشد، حرفي است ديگر و بحثي است جدا.

     آنچه كه امروزه، با توجه به روشن شدن بسياري از مسائل ملي در جهان و كشورمان و مسلم گشتن حقوق كودكان در ارتباط با زبان رسمي و مادري همچنين آگاهي هاي علمي نسبت به توان آموزش زبانهاي مختلف، به ويژه از جانب كودكان و از جانبي ديگر با عنايت به اين كه رعايت و احترام به حقوق اقوام، خود، عامل موثري در ايجاد يك وحدت و مانع از ايجاد كينه و گريزهاي قومي خواهد بود و با توجه به سياستهاي تجزيه طلبانه قدرت هاي بزرگ جهان در مورد سرزمينهاي وسيع و همين طور با توجه به عمق اشتراك سنتها و آداب و عادات و رسوم و مذهب و ادبيات و در مجموع اشتراك فرهنگي ژرف در ميان اقوام مختلف ايران، بايد در حل مشكل زباني كودكان گام جدي برداشت و يقين حاصل كرد كه احترام به زبان مادري و حس اعتماد زباني كودكان، اصلي است انساني، منطقي، ملي، علمي و مسلم و اما آنچه كه مي خواهيم به طور مشخص تر مورد بررسي قرار دهيم، مشكل كتاب هاي درسي كودكان و اشكالات آنها- نه به طور كلي- بلكه براي كودكان غير فارس زبان است. اساسي ترين اشكال اين كتابها كه اشكالات ديگري نيز در بطن آن شكل مي گيرند، به ويژه در دوره دبستان، نقص واژگان آنهاست، براي كودكان غير فارسي زبان. در واقع چون فرض بر اين اصل گذاشته شده است كه كتابها براي كودكان فارسي زبان نوشته شود؛ لذا مجموعه واژگان هفت ساله كودك نيز به طور ضمني مكمل واژگان كتاب تصور شده است.نتيجه آن كه، كودك غيرفارسي زبان تا سالها واغلب براي هميشه، قادر به يادگيري كامل و اصولي زبان رسمي كشور خود نمي شود.

     واژگان كتابها به ويژه افعال، اساسا به منظور ياد دادن مطالب جديد براي كودك هفت ساله فارسي زبان انتخاب شده است. نه براي آموزش زبان رسمي و يا يك زبان دوم به كودك غيرفارسي زبان و چنين كودكي قادر نيست افعال را در صيغه هاي مختلف به كار گيرد و به كمك آنها سخن بگويد.

     ممكن است عده اي ايراد بگيرند كه ما در ايران«زبان» غيرفارسي نداريم و آنهاي ديگر لهجه اند. بدون بحث در اين ديدگاه و با قبول اين فرض كه آنهاي ديگر، لهجه هايي از فارسي هستند، بد نيست انصاف بدهيم كه لهجه متفاوتي مثل كردي يا گيلكي يا تركي و امثال آن براي كودك بسيار متفاوت از فارسي نوشتاري و حتي فارسي گفتاري است تا حدي كه به راحتي به عنوان زبان برايش مطرح مي شود. اگر كليه اين لهجه ها منهاي «لهجه تركي» هم ريشه با فارسي باشند كه هستند، براي كودك، صورت غير ريشه اي و فرم حاضر آن ملاك عمل است..

     اصل انگاشتن چنين فرضي كه همه كودكان ايران تا هفت سالگي، فارسي را به كمال ميدانند، صحيح نيست. در نتيجه، كودك غيرفارسي زبان وقتي پا به دبستان مي گذارد، از طريق كتاب هاي درسي اش مجبور است، به طور هم زمان هم فارسي ياد بگيرد(آموزش زبان)، هم مطالب جديد بياموزد(آموزش علم)، هم مفاهيم مختلف را بشناسد(آموزش مسائل فرهنگي)، هم به طور ذهني ترجمه كند(كار مشكل ترجمه بدون تسلط به هر دو زبان) و نهايتا اين كه همه آموخته هايش را به زبان نو آموخته ناقص بازگو كند(بيان). يقينا امروزه، يك چنين فشاري براي كودك، نه به خاطر ملاحظات سياسي؛ بلكه به خاطر عدم ملاحظات آموزشي و رواني صحيح نيست. يك چنين شيوه آموزشي، عملا ايجاد شكاف بيشتر در فاصله اي واهي است كه همه از آن مي گريزيم.

نتيجه

     نتايج اين نوع آموزش غلط و سهل انگارانه را به طور كلي در مسائل زير مي توان ديد:

     1- آموزش زبان رسمي(فارسي) به طور غير اصولي و ناقص انجام مي گيرد كه خود منجر به تضعيف و تخريب صوري و معنايي آن مي شود.

     2- زبانها ولهجه هاي متداول ديگر به تدريج از بين مي روند كه چنين تخريبي نه تنها مثبت نيست، بلكه از بين رفتن غناي قومي و فرهنگي سرزميني وسيع است كه در صورت استفاده صحيح از آنها، خود اين زبانها ولهجه ها مي توانند از طريق صادرات زباني خود، زبان فارسي را نيز تقويت كنند. گرچه از طريق كلمات علمي و صنعتي نتوانند مؤثر واقع شوند، ولي به وسيله كلمات فرهنگي و ادبي مي توانند يار و ياور فارسي باشند، همان طور كه از اين نوع كلمات در فارسي كم نداريم.

     3- كودكان غيرفارسي زبان، گرفتار عدم اعتماد به نفس فاجعه باري مي شوند. كودكي كه زبان و لهجه و بيان و گفتارش به علت نقص واژگان يا تفاوت هاي تلفظي ناشي از زبان مادري، مورد تمسخر واقع مي شود، ترجيح مي دهد يا سخن نگويد؛ يا گرفتار تهاجمات رفتاري مي شود و از نظر رشد و رفتار اجتماعي با مشكلات جدي مواجه مي گردد. بدين ترتيب، قسمت عظيمي از نيروي فكري و عملي جامعه، در تلاش براي بيان ما في الضمير خود، در حالتي اوليه باقي مي ماند.

     يك چنين اتلاف انرژي نه تنها از جانب كودك يا بزرگسالان مبتلا به مشكل ياد شده صورت مي گيرد؛ بلكه نصف ديگر افراد نيزكه در ارتباط با چنين اشخاصي هستند، به جاي عمل خلاق و فعال بعد از ايجاد رابطه لازم اوليه، در همان مرحله ايجاد يك رابطه ساده مي مانند و در همانجا دست و پا ميزنند. اشكال منفي تر اين معضل - در نزد هر دو دسته (فارسي زبانان وغيرفارسي زبانان)- خود را در چهره زشت عصبيت هاي عقب مانده قومي، چهارچوبهاي عنادورزانه و امثال آن نشان مي دهند كه همين عوامل از جمله عوامل بسيار قوي بازدارنده فرهنگي و رشد فكري و عملي يك جامعه مي تواند باشد.

چه بايد كرد؟

     قبل از پاسخ پيشنهادي به اين پرسش، اقداماتي را كه مردم خودشان براي حل اين مشكل مي كنند بر مي شماريم و نتايج غلط و گاه فاجعه بار چنين اقداماتي را متذكر ميشويم:

     1- به خاطر دارم زماني كه ما در دبستان درس مي خوانديم، معلمان مي بايست مشكل غيرفارسي زبانان را (حداقل در تبريز) چنين حل مي كردند كه قلكي روي ميزشان مي گذاشتند و هر كسي از بچه ها كه به تركي صحبت مي كرد، مجبور بود ده شاهي يا يك ريال در قلك معلم بيندازد، نمي دانم آن يك ريال به حساب چه كسي واريز مي شد؛ شايد به حساب انجمن حمايت از زبان فارسي! به هر صورت امروزه معلمان مدارس اين معضل را به شيوه پيشرفته تر و انساني تر حل مي كنند؛ بدين معني كه درس را به زبان يا لهجه محلي تدريس يا تفهيم مي كنند. اين روش پسنديده و انساني، گر چه از يك جنبه به نفع كودكان است، ولي از جنبه هاي ديگر زيان هاي خاص خود را دارد: مثل ايجاد دوگانگي در كودك، حل نشدن مشكل زبان و غيره

2- خانواده هايي كه به طور نسبي با سواد هستند، با كودكان خود در خانه فارسي حرف مي زنند. اين هم روشي است « ظاهرا» به نفع كودك كه در پشت چنين آوموزش شكسته بسته و نيم بندي، نتايج دلگير كننده و غم انگيزي خفته است از جمله: 

     الف: كودك در خانه خود فردي مي شود كه فقط وقتي فارسي حرف مي زند، مي تواند ارتباط برقراركند و در باقي مراحل تنها شنونده اي است كه مي فهمد، ولي نمي تواند به زبان پدر و مادرش سخن بگويد. يعني عملا نوعي جدايي و دوگانگي بين كودك و والدين ايجاد مي شود. او بيگانه اي مي شود كه بايد با او به زباني ديگر سخن گفت.

     ب: ارتباط عاطفي و زباني كودك با بزرگان خانواده، مثل مادر بزرگ و پدربزرگ، به خاطر فارسي ندانستن آنها، قطع مي شود. ارتباطي كه هميشه در جامعه ما جزو سنن زيبا و انساني و سازنده محسوب مي شد، از بين مي رود و بدتر از آن، كودك وسيله تفريحي زننده پيدا مي كند كه از طريق فارسي حرف زدن شكسته بسته پدر بزرگ و مادر بزرگ و ديگران به دست مي آيد.

     ج: كودك هم از زبان مادري خود دور مي افتد و قادر به تكلم بدان نمي شود و هم زبان فارسي را به غلط مي آموزد. اين نوع آموزش غلط را اغلب در ترجمه تحت اللفظي بر اساس قالب هاي زبان مادري به زبان فارسي مي توان مشاهده كرد، ضمن اينكه حتي به خود زبان مادري نيز جز با عصايي از تكواژه هاي فارسي نمي تواند راه پيدا كند.

     د: همه اهل خانه و فاميل و دوست و آشنا، به خاطر كودكي كه به شيوه فوق فارسي مي آموزد، ناگزيرند فارسي حرف بزنند. اين امر حالتي تصنعي و غيرطبيعي در روابط ايجاد مي كند؛ نوعي تحميل زباني را اعمال مي كند كه نتايج اش نه تنها مثبت يا خنثي نيست، بلكه اثرات منفي بي شماري نيز بجا مي گذارد.

     ه: كودك به طور ناگفته مي آموزد كه زبان مادريش مقبول نيست. اصل و قوميتش و تمامي آنچه كه فرهنگش را تشكيل ميدهد، زير سوال مي رود.

     اشكال اخير به دو صورت اساسي خود را نشان مي دهد: كودك يا تبديل به جواني بي هويت و بدون اصالت هاي فكري و فرهنگي مي شود كه هيچ چيز خود را نمي پسندد و تنها قالب مقبول براي او در مراحل ابتدايي، فارس يا تهراني بودن، و در مراحل بعدي - اگر امكانش باشد- اروپايي بودن است و يا جواني مي شود در خود خرد شده كه هيچ چيز مقبولي ندارد، چرا كه زبانش، مادرش، پدرش، جامعه زبانيش، همه و همه هميشه زير سوال بوده اند.

     و: نهايتا اين كه زبان فارسي با آن قدرت و عظمت فرهنگي و ادبي خود، تبديل به وسيله اي مي شود براي خودي نشان دادن، كسب ارزشهاي كاذب براي فخر فروشي و منتسب كردن خود به فرهنگي برتر و امثال آن، و اما در پاسخ سوالي كه در بالا طرح شد، يعني چه بايد كرد؟ اساسي ترين راه ممكن و معقول كه به نظر نگارنده مي رسد، پيشنهاد تدوين كتابهايي در كنار كتابهاي درسي موجود براي آموزش صحيح و اوصولي زبان فارسي به كودكان غير فارسي زبان و كمك به بازگرداندن اصالت هاي قومي و حفظ حرمت آنها است.

     از آنجا كه در گذشته، كليه مباحث اوصولي مربوط به آموزش زبان فارسي براي اقوام تشكيل دهنده ايران با اتهامات سياسي تجزيه طلبي رانده و منكوب مي شد و اصولا طرح اين موضوع موجب طرح و قبول رسمي وجود اقوام ديگر در چارچوب ايران به شمار مي رفت، از اين رو سردمداران قدرت در گذشته نه مي خواستند و نه مي توانستند تاب تحمل چنين پيشنهادي را داشته باشند، نه صرفا به اين دليل كه آگاه نباشند كه آموزش زبان دوم الزامات و روشهاي خاص خود را دارد- كه به خوبي آگاه بودند- بلكه به اين دليل كه آنها اصولا موجوديت چنين زبانها، لهجه ها و مهم تر از همه موجوديت اقوام مختلف را به رسميت نمي شناختند تا رسما نيز كتابهاي متفاوتي براي استفاده كودكان آنان منتشر كنند. حال كه موجوديت چنين اقوامي با زبانها و لهجه هاي گوناگون و متفاوت انكار نمي شود و حتي در قانون اساسي كشورمان اصلي براي آموزش آنها پيش بيني شده است، بنابر اين به نظر اصولي مي رسد كه در راه و رسم آموزش زبان رسمي براي اين متكلمان به زبان غيررسمي، تجديد نظري اصولي به عمل آيد تا لااقل مانع از آشفتگي هاي فرهنگي و پيامدهاي ناگوار آن براي كودكمان شود.


http://www.makulu-haray.arzublog.com/

قايناق


  • [ ]